هیولای تاریک من پارت ۱۵
گفتم ولی من خیلی ازت کوچیک ترم بعدشم من انسان تو هیولایی نمیسه. بعدشم من دوستت ندارم
جونگکوک نفسش داغ و سنگین بود، توی گردنت میپیچید و همهچی رو از مغزت پاک میکرد… صدای گرفتهش، عمیق و پر از جنون، توی گوشت لرزید:
– «تو نمیفهمی… تو هنوز نمیدونی چه بلایی سرم آوردی… از وقتی پیدات شد، هیچی دیگه عادی نیست، خواب ندارم، نفس ندارم، عقل ندارم… فقط تو رو میخوام.»
دستاش دور کمرت قفل شده بود، جوری که انگار اگه یه لحظه ولت میکرد، میمرد. صدای قلبش تند میکوبید، تیز و بینظم. گفتی نمیخوایش، گفتی فرق داری… اما اون؟ انگار دقیقاً بهخاطر همون فرق، داشت نابود میشد…
بعد یهو دندوناشو رو پوست گردنت فشار داد، نه اونقدر که خون بیاد، ولی اونقدر که بسوزونه، که بدنت بلرزه… صدای تو بغضت مونده بود:
– «جونگکوک نکن…»
اما اون زمزمه کرد:
– «من هیولام درسته… ولی برای تو یه قفس میسازم… قفسی که تا ابد توش باشی… 😈
جون قفس میخوام😍😂🤣
جونگکوک نفسش داغ و سنگین بود، توی گردنت میپیچید و همهچی رو از مغزت پاک میکرد… صدای گرفتهش، عمیق و پر از جنون، توی گوشت لرزید:
– «تو نمیفهمی… تو هنوز نمیدونی چه بلایی سرم آوردی… از وقتی پیدات شد، هیچی دیگه عادی نیست، خواب ندارم، نفس ندارم، عقل ندارم… فقط تو رو میخوام.»
دستاش دور کمرت قفل شده بود، جوری که انگار اگه یه لحظه ولت میکرد، میمرد. صدای قلبش تند میکوبید، تیز و بینظم. گفتی نمیخوایش، گفتی فرق داری… اما اون؟ انگار دقیقاً بهخاطر همون فرق، داشت نابود میشد…
بعد یهو دندوناشو رو پوست گردنت فشار داد، نه اونقدر که خون بیاد، ولی اونقدر که بسوزونه، که بدنت بلرزه… صدای تو بغضت مونده بود:
– «جونگکوک نکن…»
اما اون زمزمه کرد:
– «من هیولام درسته… ولی برای تو یه قفس میسازم… قفسی که تا ابد توش باشی… 😈
جون قفس میخوام😍😂🤣
- ۱.۰k
- ۳۱ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط